بعضی چیزها برای من
قفله. یعنی اگر خودم را هم بکشم که کشتهام، بعد از این همه سال نتوانستهام با آنها کنار بیایم. حکایت آن مثل است که از قدیم گفتهاند بعضیها از سوراخ سوزن تو میروند و گاهی هم از در دروازه رد نمیشوند. ممکن است کلی مخارج را تحمل کنم و عین خیالم نباشد اما برخی پولها را به هیچ طریفی نمیتوانم بپرازدم. سالها مبارزه هم فایده نداشته و بالأخره سپر انداخته و همینطور پذیرفته امش. برخی از آنها به این شرح است: خاک گلدان: ما در خاک زندگی کردهایم. تا چشم باز کردهایم کوه بوده و باغ و خاک. چیزی که فراوان اطراف ما را در روستا احاطه کرده و رایگان هرچقدرش را میخواستی میتوانستی برداری و استفاده کنی. مثلاً برای بنایی و کارهای ساخت و ساز که الان کلی پول میدهند بهعنوان مصالح ساخت و ساز بخرند، ما انواع خاک را از با کیفیتهای عالی و رایگان برداشت میکردیم. ماسه را از رودخانه یا آبرفتهای باقیمانده از سیلاب ته درها و خاک رس را از جاهایی در کوه یا کنار جاده بر میداشتیم. برای کشاورزی و گلکاری که دیگر اصلاً جای فکر نداشت و هرچقدر از هر مدل خاک را که میخواستی همیشه مهیا بود. حالا فکرش را بکنید که در شهر باید برای گل کاشتن بروی و پول بیزبان را بدهی و خاک بخری. همیشه هم فکر کنی که بهت انداختهاند و سرت را کلاه گذاشتهاند. نامیوهها: آبادی ما سردرختی زیاد دارد، یعنی داشت. توی باغ هر کسی درختهای آلبالو، زردآلو، توت، گردو و کمی هم گیلاس پیدا میشد. فصل برداشت هرکدام از اینها که میشد همه توی باغها مشغول چیدن و تکاندن و جعبه کردن بری فروش بودند. آنقدر زیاد بود که فقط فحش و نفرین به جان درختها میدادند که بس است دیگر، خسته شدیم. حالا فکر کنید شب میرفتی خانه کسی شبنشینی و برای پذ دل گفته ها...
ما را در سایت دل گفته ها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : czabedinie بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 ساعت: 22:19